نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
2 سال قبل
0

درس هفتم

در حقیقت عشق

  • نویسنده: شهاب الدّین سهروردی
  • اثر: فی حقیقة العشق

 

بدان که از جملۀ نام های حُسن یکی جمال است و یکی کمال. و هر چه موجودند از روحانی و جسمانی، طالب کمال اند. و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛ پس چون نیک اندیشه کنی، همه طالبِ حُسن اند و در آن می کوشند که خود را به حُسن رسانند و به حُسن که مطلوبِ همه است دشوار می توان رسیدن؛ زیرا که وصول به حُسن ممکن نشود؛ الّا به واسطۀ عشق، و عشق هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید.

قلمرو فکری:

بدان و آگاه باش که از جمله نام های حسن و زیبایی، یکی جمال و دیگری کمال است. هر چیزی که وجود دارد، چه موجودات روحانی غیرمادی و چه موجودات جسمانی و مادی، همه در پی رسیدن به کمال و تعالی هستند. و هیچ کس را پیدا نمی کنی که به حسن (زیبایی) تمایل نداشته باشد. پس اگر خوب فکر کنی می بینی که همه طالب و خواهان حسن هستند و تلاش می کنند تا خود را به آن برسانند. و به حسن که مقصود و هدف همه است، به سختی می توان رسید. زیرا رسیدن به حسن جز با وساطت و کمک عشق امکان پذیر نیست. و عشق هر کسی را نزد خود راه نمی دهد و در هر جایی ساکن نمی شود و به هر کسی توجه نمی کند (چون همه لایق او نیستند).

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

حُسن

خوبی

جمال

زیبایی

کمال

کامل بودن

طالب

خواهان

وصول

رسش، رسیدن

الّا

مگر

معرفت

شناخت

مأوا

پناه

دیده

چشم

نمودن

نشان دادن

و عشق هر کسی را به خود راه ندهد

هر کسی نمی تواند عاشق شود

قلمرو ادبی:

جمال و کمال  ß  جناس

روحانی و جسمانی  ß  تضاد

دیده  ß  مجاز از انسان

کل بند  ß  سجع

 

محبّت چون به غایت رسد، آن را عشق خوانند. و عشق خاص تر از محبّت است؛ زیرا که همه عشقی محبّت باشد؛ امّا همه محبّتی عشق نباشد. و محبّت خاص تر از معرفت است؛ زیرا که همه محبّتی معرفت باشد؛ امّا همه معرفتی محبّت نباشد. پس اوّل پایه، معرفت است و دوم پایه، محبّت و سیُم پایه، عشق. و به عالم عشق  که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبّت دو پایۀ نردبان نسازد.

قلمرو فکری:

وقتی که محبت به نهایت برسد، به آن عشق می ‌گویند و عشق از محبت، خاص تر است، زیرا در همه ی انواع عشق، محبت وجود دارد اما هر محبتی به عشق تبدیل نمی ‌شود. و محبت، از شناخت، خاص تر است زیرا همه ی انواع محبت، نوعی شناخت است (ناشی از شناخت است) اما هر شناختی، محبت نیست. پس (برای بالارفتن از نردبان عشق و رسیدن به درجه ی عاشقی) پله ی اول «شناخت» است، پله ی دوم «محبت» و پله ی سوم «عشق» است و به دنیای عشق که بالاترین درجه است، کسی نمی ‌توان برسد مگر اینکه از دو مرحله ی شناخت و محبت عبور کند و بالاتر برود.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

پایه

پله، مرحله

غایت

نهایت

خاص

ویژه

معرفت

شناخت

سیم

سوم

نتوان رسیدن

نمی توانیم برسیم

قلمرو ادبی:

عالم عشق  ß  اضافه تشبیهی:

تا از معرفت ... دو پایۀ نردبان نسازد  ß  تشبیه پنهان

پیام:

معرفت  ß  محبّت  ß  عشق

 

سودای عشق

  • نویسنده: عین القضات همدانی
  • اثر: تمهیدات

 

در عشق قدم نهادن کسی را مسلمّ شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق، آتش است، هر جا که باشد، جز او رخت، دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و به رنگ خود گرداند.

قلمرو فکری:

فردی می تواند در راه عشق قدم بگذارد که به خودش توجه نکند و خودش را ترک کند و خودش را در راه عشق ایثار کند. عشق، مانند آتش است، هر جا که عشق باشد، جز عشق چیز دیگری نمی تواند آنجا مقیم گردد. عشق به هر جا که برسد، آن جا را نابود می کند و آن جا را به رنگ خودش می گرداند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

مسلم

ثابت، قطعی

با خود نباشد

خود را رها کند

ایثار کردن

فدا کردن

رخت

اسباب و اثاثیه

نهادن

گذاشتن

سوختن

سوزاندن

قلمرو ادبی:

قدم نهادن  ß  کنایه از وارد شدن

عشق آتش است  ß  تشبیه فشرده، رسا، بلیغ

رخت نهادن  ß  کنایه از مقیم شدن

سوختن  ß  کنایه از نابود کردن

به رنگ خود گرداند  ß  حس آمیزی، کنایه

 

در عشق کسی قدم نهد کِش جان نیست                      با جان بودن به عشق در سامان نیست

قلمرو فکری:

کسی می تواند در راه عشق گام بنهد که بمیرد و جانش را از دست بدهد. امکان ندارد که عشق و جان در یک قلمرو پادشاهی کنند.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

کِش

که او را

به عشق

در عشق

سامان

قلمرو، سرزمین، خانمان

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

جان و سامان ß   قافیه (نیست  ß  ردیف)

در چیزی قدم نهادن  ß  کنایه از وارد شدن

واژه آرایی کلمه «جان»

 

ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است، و لابد هر چه به واسطۀ آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق، بنده را به خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنی، فرضِ راه آمد. کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق می شناس و مَمات بی عشق می یاب.

قلمرو فکری:

ای خواننده گرامی، به خدا رسیدن واجب است، و البته در نظر رهروان هر چیزی که به واسطۀ آن به خدا می توان رسید، واجب خواهد گردید. عشق، بنده را به خدا می رساند؛ به همین خاطر عشق، واجب خواهد شد. کار رهرو باید آن باشد که در خودش فقط عشق را بجوید. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق عاشق نمی تواند زندگانی کند؟! زندگی را از عشق بشناس و مرگ را نیز در دوری از عشق بدان.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

فرض

واجب

لابد

به ناچار

طالب

جوینده، خواهان

از بهر

به خاطر

آمد

شد

نطلبد

نجوید

حیات

زندگانی

می شناس

بشناس

ممات

مرگ

می یاب

بیابت، پیدا کن

قلمرو ادبی:

حیات و ممات  ß  تضاد، سجع

 

سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل ها افزون آید. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکین باشد، و خودرای بود. عاشقی بی خودی و بی رایی باشد.

قلمرو فکری:

دیوانگی عشق از زیرکی جهان ارزشمندتر است و دیوانگی عشق بر همه عقل‌ها برتری دارد. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکینه و خودرای است. عاشقی بی خویشتنی و بدون رایی است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

سودا

دیوانگی، خیال

افزون آید

برتر می باشد

بود

می باشد

قلمرو ادبی:

عشق و عقل  ß  تضاد

 

در عالم پیر هر کجا برنایی است            عاشق بادا که عشق خوش سودایی است

قلمرو فکری:

در این جهان فرتوت هر کجا جوانی وجود دارد، امیدوارم که عاشق باشد؛ زیرا عشق خوش خیالی است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

برنا

جوان، بالغ

بادا

(فعل دعایی) باشد

که

زیرا

سودا

خیال

بیت ß   3 جمله

قلمرو ادبی:

برنایی و سودایی ß   قافیه (است:ردیف)

برنا و پیر  ß  تضاد

عالم پیر  ß  جانبخشی

عاشق و عشق  ß  اشتقاق، همریشگی (هم خانواده، رشته انسانی)

 

ای عزیز، پروانه، قوت از عشق آتش خورد، بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون به آتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است.

قلمرو فکری:

ای رهرو گرامی، خوراک پروانه، از آتش عشق است، پروانه بدون آتش آرامش ندارد. زمانی که پروانه در آتش می رود وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را آنچنان تغییر می دهد که همه جهان را مانند آتش می بیند؛ هنگامی که به آتش می رسد، خودش را به آتش می زند. و نمی داند که آتش و غیر آتش چه فرقی دارند، چرا؟ زیرا می داند عشق، مانند آتش فروزان است.

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

قوت

خوراک

قرار

آرامش

قلمرو ادبی:

پروانه  ß  ‌نماد دلشده راستین

زیرا که عشق، ... آتش است  ß  تشبیه

همه جهان آتش بیند  ß  تشبیه

 

این حدیث را گوش دار که مصطفی علیه السّلام گفت: «اذِا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» گفت: «او بندۀ خود را عاشق خود کند، آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید: تو عاشق و محبِّ مایی، و ما معشوق و حبیب توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».

قلمرو فکری:

این حدیث را گوش کن که حضرت محمد گفته است: «اذِا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» ایشان گفتند: «زمانی که خدا عاشق بنده خودش باشد او را عاشق خودش می گرداند، و به بنده اش می گوید: تو عاشق و دوستدار مایی، و ما معشوق و دلبر توایم، چه بخواهی و چه نخواهی».

قلمرو زبانی:

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

محبّ

دوستدار

حبیب

یار

قلمرو ادبی:

محبّ و حبیب  ß  همریشگی (هم خانواده، رشته انسانی)


سایر مباحث این فصل